اینجا زمین است ...
رسم آدمهایش هم عجیب...
اینجا ، فقط اگر جسمت گم شود ، مدتی را به دنبالت می گردند...
و شاید هم به جای اینکه دنبالت بگردند ، فراموشت می کنند...
اینجا زمین است ، کسی گم شدن دل را نمی فهمد...
و کسی به دنبال دلی که گم شده است نمی گردد...
اینجا هنوز هم که هنوز است ، برای گم شدن دل ، قالبی نساخته اند...
اینجا زمین است و رسم آدمها عجیب...
اینجا صدای خندها و شادیهاست که فقط خوشبختی می آورد...
در حالی که گاهی ، هق هق گریه هایی در غروب کویر ، عین خوشبختی است...
و کسی نمی فهمد و نمی بیندو نمی شوند...
اینجا زمین است و رسم آدمهایش عجیب...
اینجا ، برق چشمان و یک نفس راحت را آرامش می پندارند ...
در حالی که اشکی گرم بر گونه هایی به وسعت قداست گونه ی فرشتگان ، آرامش واقعی دلی می تواند باشد...
اینجا زمین است و رسم آدمهایش عجیب...
و دلهایشان عجیب تر...
گاهی دلی همانند دریایی پرتلاطم ، موجهای سرکشش را برای در آغوش کشیدن ، کشتی طوفان زده ی وجود خسته ای ، برای لحظه ای هم که شده ، به آسمان می پیوندد....
در حالی که ساکنان پرمدعای زمین ، نه دریایی می بینند و نه کشتی طوفان زده اش را...
اینجا زمین است و رسم آدمهایش عجیب...
اینجا رسم عاشقی هم عجیب است...
اگر می خواهی عاشق باشی ، باید در قالب زمینی اش قرار بگیری...
اینجا زمین است و رسم آدمهایش عجیب...
اینجا زمین است ، مدفن همه احساسات و عواطفی که خاکسترش را هم باید به آغوشش بسپاری و شامه ات را به بویش عادت ندهی...